به گزارش سبزوارنیوز ، همرزمانش او را میشناسند یا پیشمرگههای کرد مثل کاک عثمان که او را کاک محمود میخواند و میگوید «کاک محمود از ماست. از جنس ما؛ غیور، شجاع، جسور.»
گمانم تعریف جامعی باشد از کسی که در ۲۵ سالگی فرماندهی یکی از مهمترین و کاربردیترین لشکرهای جنگ را عهدهدار بوده است؛ «غیور، شجاع، جسور.» یک روز مانده به سیوچهارمین سالگرد شهادت محمود کاوه، دنباله همین تعریف را در پلاک سرخ گرفتهایم و به روایتهایی رسیدهایم که قدری نور تابانده به این چهرهِ ویژه.
دلتنگی دوری امام (ره) و جماران را در حرفهای خواهر بزرگترش دنبال کردهایم و چرخی زدهایم در محله زندگی و اطراف خانه پدریاش؛ جایی که محال است کسی از همسایهها او را نشناسد. بعد احوالات کاک محمود را از کاک عثمان، پیشمرگه کرد و یکی از همرزمانش جویا شده و در آخر هم خبر شهادتش را از رفیق و همراه قدیمیاش شنیدهایم. سوای همه اینها به ساعتهای آخر او در فتح قله ۲۵۱۹ ارتفاعات حاج عمران رسیدهایم و از نویسنده کتاب «حماسه کاوه» پرسیدهایم «کاوه، چطور کاوه شد؟»
از جماران تا جبهه
یاد روایتهایی برای سی و چهارمین سالگرد شهادت محمود کاوه
طاهره کاوه، خواهر بزرگ شهید
وقتی پیکرش را آوردند، اول محرم بود. جمعیتی سمت خانه ما روانه بود. اما نمیخواستیم باور کنیم که باید به عزای محمود بنشینیم. محمود تنها برادرم برای همیشه رفت و شهید شد. ۲ سال بعد از تولد من، محمود به دنیا آمد. صدیقه، فاطمه و زهرا فرزندان بعدی خانواده ما هستند. محمود علاقه خاصی به یاد گرفتن قرآن داشت و به سبب همین علاقه و هوش زیادش، سریع قرآن خواندن را یاد گرفت و حتی چند جزء از آن را حفظ کرد.
پدرم از مبارزان انقلابی مشهد بود. آن زمان مقام معظم رهبری هرچندوقت یک بار در مسجدهای محلههای مختلف مشهد سخنرانی انقلابی میکردند. پدرم برای شنیدن سخنرانیها هرطور بود، خودش و محمود را به این مسجدها میرساند. یک جورهایی محمود جزئی جدانشدنی از پدرم بود. همین مسجد رفتن ها، مسیر او را مشخص کرد. شبهای انقلاب با اینکه سن وسالی نداشت، اعلامیه پخش میکرد. بیشتر شبها تا صبح بیدار بود تا نوار کاست سخنرانیهای امام (ره) را دوباره ضبط کند. بعد انقلاب به دلیل مهارت زیادش، محافظ بیت امام (ره) شد و مدتی در حسینیه جماران بود.
همان زمان در کردستان آشوب شد و به محمود گفتند که راهی غرب کشور شود. چندباری که به مشهد آمد، از جماران حرف میزد. راحت میشد فهمید که محمود واقعا دلتنگ امام خمینی (ره) و شب و روزهای جماران است. اوضاع کردستان اصلا خوب نبود. ما خبرها را از رادیو میشنیدیم و استرس میگرفتیم، اما محمود با قدرت آنجا بود و برای امنیت آنجا تا آخرین قطره خونش ایستاد. روزی که شهید شد، تمام محله را سیاه پوش کردند. تمام خیابان امام رضا (ع) پر بود از جمعیتی که برای تشییع برادرم آمده بودند.
یادم هست روز تشییع محمود، اول محرم بود؛ مثل الان که سالگرد شهادتش دوباره با محرم یکی شده است. پیکرش که رسید، مشهد غوغا شد. جمعیت زیادی برای تشییع محمود ما آمده بود ند. تشییع پیکر قاسم سلیمانی را دیدید؟ مشهد زمان تشییع برادرم، همین طوری بود. جمعیت حتی تا خیابان امام خمینی (ره) هم کشیده شده بود. انگار از دل زمین، جمعیتی خروشان میجوشید. جمعیت آن قدر زیاد بود که مراسم تشییع پیکر ۶ساعت طول کشید.
همسایه شجاع محله امام رضا (ع)
در خیابان امام رضا (ع) مشهد هستیم؛ بین امام رضا (ع) ۶۴ و ۶۶. دور و اطراف پر شده است از پرچمهای قرمز و سیاه. در کنار پرده سیاه عزای امام حسین (ع)، بر سردر خانه ای، تصویری خندان از چهره شهیدکاوه نصب شده است. نپرسیده مشخص است که خانه پدری شهید است. ۳۴ سال میگذرد از آخرین باری که او پا به این خانه و محله گذاشت، اما هنوز هم میشود روایت بزرگی اش را از زبان اهالی این اطراف شنید.
چندمتر بالاتر از خانه شهیدکاوه مرد مسنی جلو مغازه اش نشسته است و چشم به رفت وآمد رهگذران دارد. از کاوه که میپرسیم، با جدیت میگوید: مگر میشود کاوه را نشناسم؟ اینجا از هرکسی سؤال کنید، شهیدکاوه را میشناسد. خدا رحمت کند حاج آقای کاوه را! خودش هم مثل پسرش یک انقلابی درجه یک بود و همیشه دستش به کار خیر بود. پیرمرد مغازه دار شهیدکاوه را در ۳ کلمه تعریف میکند: «خیلی مرد بود.» زن جوانی گوشی به دست از مقابل خانه کاوه عبور میکند. همان طور که قدم برمی دارد، گاه وبیگاه سرش را بلند میکند تا وضعیت پیاده رو را برای راه رفتنی بدون حادثه رصد کند. از شهیدکاوه که میپرسیم، میگوید: میدانم از فرماندهان جنگ است، اما اینکه خانه اش کجاست و چه کرده است، اطلاعی ندارم. چند سرباز جوان، جلو مغازه خیاطی لباس مردانه ایستاده اند.
یکی از سربازها لباسش را به خیاط داده است تا عیب و ایرادهایش را برطرف کند. برای صحبت به همدیگر تعارف میکنند. خیاط که درحال باز کردن درز لباس است، میگوید: «ای بابا، این تعارف کردنها چه معنی داره؟ شماها همه مثل شهید کاوه مدافع این سرزمین هستین، پس تعارف نکنین.» با پایان یافتن جملات امری مرد خیاط، یکی از سربازها میگوید: تا جایی که میدانم، کاوه دوران جنگ فرمانده بود. اگر اشتباه نکنم، در غرب کشور با ضدانقلاب مبارزه کرد. شهیدکاوه به دلیل شجاعتی که در مبارزه داشته، خیلی معروف است. این سرباز درخواستی هم دارد و میگوید: از سربازها هم بنویسید. من و این بچهها همه در هنگ مرزی تایباد خدمت میکنیم.
درست که کشور مثل زمان شهیدکاوه در جنگ نیست، اما اگر بچههای هنگ مرزی نباشند، هرلحظه ممکن است دشمن بخواهد از مرز عبور کند. خیاط محله هم با تمام شدن کارش از شهیدکاوه میگوید. او محمود کاوه را این طور وصف میکند: «شهید کاوه برای دفاع از میهن و مردمان این کشور دل و جگر داشت. همین شجاعت و غیرتش باعث شد که ضدانقلابها از او بترسند. خدا کند مسئولان ما هم مثل شهیدکاوه برای مردم کار کنند و از هیچ مشکلی نترسند!»
کاکمحمود، پیشمرگهتر از کاکمردان پیشمرگه
سال ۵۸ دموکراتها و ضدانقلاب از غرب قد کشیدند و در استانهای غربی و کردستان آتش میسوزاندند. سرها بریدند و جنایتها کردند. کردها از میان خودشان، جمعیت پیشمرگان کُرد مسلمان را شکل دادند. در ادامه مسیر، پیشمرگان کرد مسلمان با کاوه همقدم و همکلام شدند، تاجاییکه میگفتند: «کاوه از ماست.»
کاکعثمان یکی از این پیشمرگههاست. او سال ۵۸ با شهیدکاوه آشنا شد و بهگفته خودش در بیشتر صحنههای نبرد با ضدانقلاب، کنار و همراه کاوه بوده است. کاکعثمان، فرزند سردار شهید شریف، از سرداران بنام و مطرح پیشمرگه کردستان است. کاکعثمان هم جانباز است، هم برادر شهید و هم پدر شهید.
او تلفن را با صدایی غمبار جواب میدهد و میگوید: الان وسط مراسم عزای برادر کوچکترم هستم. اگر برای هرکاری زنگ میزدید، جواب نمیدادم، اما چون از کاوه پرسیدید، صحبت میکنم.
صحبتش را با سختیهایی که خانوادههای کُرد از ضدانقلاب کشیده بودند، شروع میکند: «ضدانقلاب هر کار که دلشان میخواست، انجام میدادند. میسوزاندند و میکشتند. جمعیت پیشمرگان کُرد مسلمان تازه تشکیل شده بود که کاوه آمد اینجا. سنوسالی نداشت. کاوه ۱۹ سال داشت و من ۱۸ سال.
با این سن کم، در شجاعت عجیب بود. همیشه جلوتر از ما حرکت میکرد و اصلا سنگر نمیگرفت. چندبار مجبور شدم سر همین موضوع با او بلند صحبت کنم: «کاکمحمود! چرا نمیذاری که ما جلو باشیم؟ اینطوری که بدون سنگر و سرپناه راه میری، ضدانقلاب بلایی سرت میآره.» من حرف میزدم و او همانطور مسیرش را ادامه میداد و بدون پلک زدن، اینطرف و آنطرف را نگاه میکرد تا اوضاع منطقه و ضدانقلاب دستش بیاید.
کاکمحمود انگار ترس برایش معنی نداشت. هر عملیاتی که انجام میدادیم، خودش از همه جلوتر بود. کاکمحمود از ما بود و در قلب ما ماند...»
انتهای پیام/د