ما دهه شصتیها آخرین بازماندگان از نسلی هستیم که با آتش کُرسی و بخاری نفتی و چراغ فتیلهای و علاءالدین، کودکی و نوجوانی را گذراندیم و بزرگ شدیم و رسیدیم به سی و اندی سال!
زمستانهایِ بوی ناک دهه ۶۰ با حضور مقتدرانه بخاریهای نفتی و دوده زدن دیوارها تا سقفِ بلندِ آن اتاقکهای طاقچهدار به جانِ دلمان نشست... بوی نفت سرمان را درد آورد و چشممان را پرآب کرد... اما طعم شلغم و لبو و سیبزمینیهای کبابشده در آتشدان بخاریهای نفتسوز را برایمان زنده نگه داشت.
نفتسوزها انواع و اقسامی داشتند که با گذار از نسل هیزم و ذغال و گلولههای معروفش در خانه پدربزرگهایمان، گرمایش، روشنایی و پخت و پز خانه به آنها سپرده شد با انواعی از امریکایی، ایتالیایی، آلمانی و انگلیسی... و بعدترها ایرانیها دست به کار شدند و عالینسب و علاءالدین و ارج و... گوی رقابت را از فرنگیها ربودند...
به دهه۷۰ که رسیدیم، زوال امپراطوری نفتسوزها کَمکَمَک از راه رسید و پای لولههای گاز به کوچههای تنگ و باریکمان باز شد.
خودخواسته و عاجز از صفکشیدنهای طولانی پشتِ شعبههای فروش نفت و دردسرهای نگهداری حلب و بشکه، عَلَمَکی علم کردیم تا آن نفتسوزهای وطنی که بهانه شبنشینی و فردوسیخوانیهایمان در شبهای بلند زمستان بودند، رنگ و رو ببازند و عزلَتنشینِ انباریها و پستوهای خانه شوند. حالا دیگر این بخاریهای گازی بودند که با دیدن روی خوش از صاحبخانه دامن پهن کردند کنجِ خانه... رو سرخ کردند و شعلههای رقصانِ آبیشان را به رخ کشیدند تا سرفصل دیگری از خدمات صنعت معظم نفت را رقم بزنند...
هرچند قصه نفتسوزها هرگز تمام نشد... نفتسوزها حالا کالبَدِ سردِ خود را با حرارت و اشتیاقِ حضور در ضیافتی ملوکانه، به عمارتی کهن و اصیل از دیار کریمان کشاندهاند؛ با امید به جاودانگی در باغموزه نفتسوزهای کرمان...
انتهای پیام/د