پایگاه خبری تحلیلی دیار سربداران

مشهورترین داستان های کریسمس,سبزوار نیور,اخبار جدید و روز شهرستان,استان سبزوار,سیاسی,اجتماعی,مشهورترین داستان های کریسمس,فرهنگی,ورزشی,گردشگری,شهری,اقتصادی,سلامت,مشهورترین داستان های کریسمس

Sabzevar News
  • خانه
  • سیاسی
  • اقتصادی
  • گردشگری
  • هنر و ادب
  • اجتماعی
  • ورزش
  • یادداشت
  • سلامت
  • ویژه
  • درباره ما
  • تماس با ما
Thursday , Aug 11 , 2022
صفحه نخستاخبارمشهورترین داستان های کریسمس

اختصاصی

  • رنج بی‌سایگی

    رنج بی‌سایگی

  • باید که ز خون تو بنوشند کویران

    باید که ز خون تو بنوشند کویران

  • غوغای پول کثیف در فوتبال

    غوغای پول کثیف در فوتبال

  • نگاهی مختصر به «آیینه‌های مکدر»

    نگاهی مختصر به «آیینه‌های مکدر»

  • تلاش برای باز سازی یک چهره مخدوش!

    تلاش برای باز سازی یک چهره مخدوش!

  • لشگرکشی ویچ‌ها در حمایت از اسکوچیچ!

    لشگرکشی ویچ‌ها در حمایت از اسکوچیچ!

یادداشت

  • محمود دولت آبادی در آیینهٔ آثارش

    محمود دولت آبادی در آیینهٔ آثارش

  • فضای قمر در عقرب فوتبال ملی!

    فضای قمر در عقرب فوتبال ملی!

  • حرمت‌شکنی مدعیان مرام پهلوانی

    حرمت‌شکنی مدعیان مرام پهلوانی

  • یادداشت پروفسور سیدحسن امین در کوچ مرحوم دعایی

    یادداشت پروفسور سیدحسن امین در کوچ مرحوم دعایی

  • در سوگ هاله افشار عضو مجلس لردان

    در سوگ هاله افشار عضو مجلس لردان

  • سکه قهرمانی را بنام استقلال ضرب کنید

    سکه قهرمانی را بنام استقلال ضرب کنید

مشهورترین داستان های کریسمس

مشهورترین داستان های کریسمس

سربداران - از محبوب شدن مرد خسیس شهر گرفته تا رساندن هدیه‌ها توسط بابانوئل از مشهورترین داستان‌هایی هستند که درباره کریسمس نوشته شده و در این ایام خوانده می‌شوند.

«سرود کریسمس»("A Christmas Carol")

«سرود کریسمس» داستان یک آدم خسیس است، آقای اسکروج که مردی بسیار حیله‌گر و پول‌دوست بود. شب کریسمس بود و همه به یکدیگر کریسمس را تبریک می‌گفتند. اما اسکروج در خانه‌اش تنها نشسته بود که ناگهان شبحی از گذشته ظاهر شد و به او نشان داد که در کودکی چقدر تنها بوده، پدر و مادرش او را رها کرده‌اند و اسکروج همه کریسمس‌ها تنها بوده است. بعد از این، شبح ناپدید شد.

سپس شبح حال ظاهر شد و به او نشان داد که یک خانواده فقیر چطور در کریسمس خوشحال هستند.

سپس شبح آینده ظاهر شد و اسکروج را به مراسم تدفینش برد! آن‌جا همه عیب‌های او را می‌گفتند، این‌طور شبح آینده به اسکروج نشان داد که او جز خودش به هیچ‌کس اهمیت نمی‌دهد و ناپدید شد.

در نهایت اسکروج تصمیم گرفت که آینده‌اش را تغییر دهد؛ او همه مردم را به مهمانی کریسمس در خانه‌اش دعوت کرد. همه از این کار متعجب شدند. همه مردم به بزرگ‌ترین مهمانی کریسمسی که تا آن زمان برگزار شده بود آمدند و از همان زمان، اسکروج به دوست‌داشتنی‌ترین مرد شهر تبدیل شد.

«رودولف؛ گوزن شمالی دماغ‌قرمز»("Rudolph The Red-Nosed Reindeer")


این داستان مربوط به رودولف است، گوزنی که برخلاف گوزن‌های شمالی دیگر، دماغ بزرگ و قرمز روشنی داشت. برای همین همه او را مسخره می‌کردند. یک روز رودولف پیش بابانوئل رفت و خواست تا کاری را هم به او واگذار کند. اما او هنوز برای این کار خیلی کوچک بود. وقتی گوزن‌های دیگر این حرف را شنیدند، او را مسخره کردند و گفتند که اگر بچه‌ها بینی قرمز تو را ببینند، جیغ می‌کشند. رودولف با خجالت بینی‌اش را پنهان کرد و به خانه برگشت.
درست یک ساعت به حرکت بابانوئل مانده بود که طوفان بزرگی رخ داد و آسمان خیلی تاریک شد. بابانوئل ترسید که نتواند در این هوای بد، هدیه‌های کریسمس را به بچه‌ها برساند. ناگهان به یاد بینی بزرگ رودولف که به رنگ قرمز روشن بود افتاد و از او برای انجام کار کمک خواست. رودولف از این‌که به بابانوئل کمک می‌کند بسیار خوشحال شد.
رودولف کوچک اما شجاع آن‌ها را در آن باد شدید و مه غلیظ برد و دیگر گوزن‌ها هم مثل یک تیم همه تلاش‌شان را برای سریع‌تر پرواز کردن انجام دادند.
تا طلوع آفتاب و از بین رفتن مه، بابانوئل هدایای همه بچه‌های جهان را رسانده بود. بابانوئل برای شجاعت رودولف به او مدال افتخار داد، او جوان‌ترین و البته شجاع‌ترین گوزنی بود که تا کنون به تیم سورتمه بابانوئل پیوسته بود.
از آن پس همه رودولف را دوست داشتند و بقیه گوزن‌ها دیگر هرگز او را مسخره نکردند.